همیشه بهم میگفت زندگیمی....
وقتی رفت من بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟
گفت آدم برای رسیدن به عشقش باید از زندگیش بگذره....
دیدمش ... تنم لرزید دلم خواست محو تماشایش باشم ؛
دلم خواست تا آخر عمر به او خیره باشم دلم خواست ...
اما این شرم نگذاشت ؛ چون بنفشه ای سر به زیر افکندم ؛
به زمین خیره شدم و او به آرامی از کنارم گذر کرد ؛
با خطی از عطر دورم حصار کشید این دلخواه ترین اسارتی است ؛
که عادلانه ترین حکمش حبس ابد من است
برچسبها: